بر یاد دوستان نفسی می زنم به درد


خوش وقت دوستان که کسی یاد ما نکرد

ای باد بگذر امشب و با دوستان بگوی


تا می خوردند می که خردمند غم نخورد

گر فرصتی درافتد و باشد مجال آن


کز دوستان دو حرف توانی سوال کرد

گو یاد ما کنید و به همت مدد دهید


وآن گه به گرد هیچ مزاحم دگر مگرد

تا دوستان ملول نگردند و سر گران


رمزی سبک ادا کن و طومار درنورد

نگذاردت زمانه زمانی به خانه ای


اینجا نمونه ای است به صد اعتبار نرد

هان تا به یاوران برسی بیشتر که بس


در خانه مخاطره ای مهره وار فرد

در زمهریر آزی و عریان ز ستر راز


گر نیست برگ بردت از این مرغزار برد

هست از سرشک روی نزاری همیشه سرخ


ورنه بود هر آیینه رنگ نزار زرد

یک هفته عیش و از پی آن مدتی فراق


آری خمار و خار بود با نبید و ورد

آسایش از حیات همان چند روز بود


بی روی دوست بر دل ما شد حیات سرد

با روزگار بیش چه کوشی نزاریا


دانی که با زمانه نکرده ست کس نبرد